بهاءالدین محمّد فاضل هندى
از مفاخر علمى شیعه و افاضل علماى اواخر دولت صفویّه است که در تمامى علوم رسمى و فنون دینى، وحید عصر و اعجوبه دهر بود.
تولّد و خاندان؛ وى در سال 1062ق در اصفهان متولّد شد. پدرش تاج الدین حسن اصفهانى، معاصر علاّمه آقا حسین خوانسارى و از شاگردان و مجازین از ملّا حسنعلى تسترى بود. وى در سال 1098ق (سال فوت آقا حسین خوانسارى) وفات نمود.
در «وقایع السنین والاعوام» مىنویسد: «ملاّ تاجا، والد ماجد فضیلت و کمالات پناه مولانا بهاءالدین مشهور به فاضل هندى، در هشتم رجب بعد از فوت آقا حسین فوت شد. مرد طالب علمى بود مشغول به مباحثه و مطالعه و تصحیح کتب حدیث و به حال خود. قدّس اللّه روحه».
در کتابخانه آیة اللّه ریاضى نجفآباد نسخهاى ارزشمند از «قرب الاسناد» حمیرى موجود است که تاجالدین حسن اصفهانى در سال 1088ق آن را تصحیح کرده است.
در کتاب «روضات الجنات دو کتاب تفسیر «بحر الموّاج» و «شرح الکافیة» به او نسبت داده شده که هر دو از تألیفات شهابالدین احمد بن شمسالدین بن عمر دولتآبادى هندى معروف به فاضل هندى از علماى اهل سنّت است.
صاحب روضات رسالهاى دیگر را نیز به تاجالدین حسن نسبت داده در اثبات این موضوع که همسران عثمان، دختران پیامبر صلىاللّه علیه وآله نبوده بلکه فرزندان حضرت خدیجه از همسر قبلى او بودهاند.
این رساله نیز در «ریاضالعلماء» به فاضل هندى سنّى، و در نسخه کتابخانه آیة اللّه مرعشى نجفى به شیخ على محقّق کرکى منسوب شده است.
گفتنى است که یکى از معاصرین تاجالدین حسن، عالمى جلیل به نام محمّدحسین تاج بوده است. اردبیلى در «جامعالرواة»
مىنویسد:« محمّدحسین بن شمسالدین ملقّب بالتاج، جلیل القدر، عظیم المنزلة، رفیعالشأن، ثقة ثبت عین فاضل کامل دیّن عابد ورع؛ أورع أهل زمانه وأزهدهم وأتقاهم. کلّف مرارا ان یقبل وظیفة أو هبة فلم یقبل، ولم نر فى زماننا هذا تارکا للدنیا والعزة والاعتبار مثله».
در «وقایع السنین والاعوام» مىنویسد: «وفات آخوند مولانا ملّا محمّدحسین، مشهور به تاج، از طالب علمان صالح زاهد مشهور معروف پادشاه وغیره، در شب یک شنبه سیّم شهر صفر سنه هزار و صد هجرى».
اقامت فاضل در هند؛ فاضل گرانقدر اصفهانى از دوران کودکى در اثر نبوغ و امتیازات والایى که خداوند در وجود مبارکش قرار داده بود در شمار بزرگان و نوادر زمان قرار گرفت و آوازه علم و فضیلتش در همه جا پیچید. وى در سنین کودکى چند سالى به همراه پدر در هندوستان اقامت کرد و از این رو به فاضل هندى معروف شد؛ لقبى که خود نیز بدان راضى نبود. وى در هامش اجازه شاگردش سیّد ناصرالدین احمد مختارى مىنویسد: «والدى: تاجالدین حسن الأصفهانى، والاشتهار بالفاضل الهندى، ولست راضیا به، لمجیئنا منها بعد ذهابنا وجوبا إلیها، وذلک قبل أوان حلمى بکثیر، وکتب محمّد بن الحسن الأصفهانى المدعو ببهاء الدین».
علاّمه زنوزى در «ریاض الجنّة» مىنویسد: « از جمعى از ثقات علما و علماى ثقات، مسموع شد که: والد فاضل هندى، به عنوان تجارت، اکثر اوقات به سفر هند مىرفت و با اورنگ زیب، سلطان هند، ربطى داشت و در هر سفر، تحفهاى از نفایس، به سلطان مذکور مىبرد؛ و چون ولد ارشد او، فاضل هندى، در سن دوازده سالگى، در همه فنون عقلیه و نقلیه به سر حد کمال و اجتهاد رسیده بود و در آن روزها نیز، سفر هند داشت، با خود گفت: بهتر از این فرزند، تحفهاى براى اورنگ زیب، تحصیل نخواهم کرد؛ پس فاضل را برداشته، روانه هند گردید. و چون به خدمت اورنگ زیب رسید، سلطان از راه ملاطفت از او پرسید که: این دفعه از غرایب ایران چه تحفه از براى ما آوردى؟ پدر فاضل عرض کرد که: بندهزاده خود را آوردهام. سلطان را این سخن خوش نیامد که طفل دوازده ساله را از ایران به رسم تحفه به هند آوردن، لطفى ندارد!
پس بعد از چند روز، فاضل را به حضور طلبید و به حقیقت مراتب کمالات او پى برده، فحول علماى عامه را در مجلس حاضر نموده، امر فرمود که: در مسائل غامضه با این طفل مکالمه و مناظره نمایید. چند مجلس با فحول علما در علوم عقلیه و نقلیه و ادبیه، سیما در مسأله امامت گفتگو کرده، جمله را عاجز و ملزم نموده، هیچ کس از علماى آن سرزمین، صرفه از مناظره او نبردند. سلطان را رغبت تمام به فاضل به هم رسید و او را از پدرش خواهش نموده، پیش خود نگاهداشت و چون فاضل در سن دوازده سالگى بود و هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، پادشاه او را در حرم جا داده، تعلیم صبیان و نسوان مىنمود».
چنانچه علّامه زنوزى در کتاب ارزشمند و معتبر خود نگاشته، فاضل هندى در هند به تعلیم کودکان و زنان دربار اشتغال داشته است، ولى در منابع متأخر، از جمله کتاب «قصص العلماء» این مطلب را به اشتباه به دربار صفوى ربط داده و نوشتهاند:« گویند که شاه سلطان حسین صفوى از [علّامه] مجلسى کسى را خواست که عالم و غیر مکلف باشد [تا] به حرم سراى پادشاهى در آید ونسوان را تعلیم مسائل نماید، و[علّامه] مجلسى، فاضل هندى را که طفل بود فرستاد. او به تعلیم مسائل اهل حرم اشتغال نمود. پس روزى ناگاه چشم خود را گرفته و از حرم سرا بیرون آمد. از سبب آن سؤال کردند، گفت که در همان ساعت به حد بلوغ رسیدم و چشمهاى خود را گرفتم که زنان را نبینم و بیرون آمدم».
مدّت اقامت فاضل در هند؛ فاضل چندین سال در هندوستان اقامت و به تدریس اشتغال داشته است. چنان که از رساله «زبدة العربیة» او معلوم مىشود وى در آن دیار کتاب «مطوّل» تفتازانى را تدریس مىکرده و در همان زمان به تلخیص و ترجمه اثر فوق پرداخته است.
متاسفانه نسخه خطى این رساله از پایان ناقص است و تاریخ تألیف آن مشخص نیست؛ اما از رساله «اجالة الفکر» فاضل که در سال 1078ق تالیف شده بر مىآید که وى تا سال فوق که مصادف با شانزده سالگى او بوده در آن دیار سکونت داشته و به تألیف و مناظرات علمى اشتغال داشته است.
یکى از آثار کلامى فاضل کتاب «اثبات الواجب فى اثبات الواجب» است که در سال 1080ق در سن 18 سالگى فاضل تألیف و به شاه سلیمان صفوى تقدیم شده است. از سال نگارش این اثر معلوم مىشود که فاضل در سنّ 18 سالگى در ایران بوده و به تألیف اشتغال داشته؛ بنا بر این وى در فاصله 16 تا 18 سالگى از هند بازگشته است.
مناظرات فاضل هندى؛ وی در دوران اقامت در هند، مناظره شگفت انگیزى در باب امامت، با یکى از متعصّبین مذهبى آن دیار انجام داده، که تا سالها پس از وفاتش معروف و بر سر زبانها بوده، و همگان با غرابت و شگفتى از آن یاد مىکردهاند.
علّامه محدث نورى در «مستدرک الوسائل» با اشاره به این داستان و توصیف آن به کرامت آشکار، مىنویسد: «صاحب الکرامة الباهرة التى اشار الیها المحقق النحریر الشیخ اسد اللّه التسترى فى المقابیس بعد ذکره بأوصاف جمیلة و مدائح عظیمة بقوله: و نشؤه فى بدو أمره فى حال صغره فى بلاد الهند ولذا نسب الیها؛ وجرت له فیها مع المخالفین مناظرة فى الإمامة، معروفة على الألسنة، و قصة عجیبة مع قرد لبعضهم، اسطح من الأدلة، وأقطع من الأسنة»
علّامه زنوزى در «ریاض الجنة» مىنویسد:« و فاضل در صفحه ممالک هند، در فضل و علم و تبحّر و حاضرجوابى، شهرتى عظیم نمود و از اطراف و اکناف، فحول علما وارد و با فاضل مناظره در هر فن نموده، عاجز و خجل برمىگشتند و در مسأله امامت در مجالس متعدّده مناظره و علماى عامه را، عاجز از جواب نموده و عامّه ملاعین هند، به فکر دفع و قتل فاضل افتادند و قریب به شش سال، فاضل در آن جا توقف و قرار و در نزد پادشاه، نهایت تقرب و اعتبار به هم رسانید و چون به سنّ بلوغ رسید، به پادشاه گفت: من بعد به اندرون حرم رفتن من در شرع نبوى جایز نیست! هر چه پادشاه سعى کرد که: من به عفت و عصمت تو خاطر جمع هستم، راضى نشده، پا از حرم کشید و بعد از چندى، به جهت زیارت والدین از پادشاه رخصت طلبید که به ایران معاودت فرماید؛ رخصت نیافت و چون الحاح بسیار نمود، پادشاه بعد از تدارک سامان سفر و حضر، او را مرخّص و به مرافقت قافلهاى به سمت ایران روان نمود.
در منزل دوم، شبى فاضل از قافله عقب مانده، مشغول نماز شد. بعد از اتمام نماز، از عقب قافله روان شد و به سبب تاریکى شب، راه را گم کرده، حیران و سرگردان به هر طرف روان شده، در حوالى صبح از دور سوادى (سیاهى) دیده و گمان قافله کرده، به جد تمام دوید و به نزدیکى آنجا رسیده، دید که قلعهاى است در کمال استحکام و از قافله، اثرى در آن مقام پیدا نیست.
از قضا فاضل معتبرى از ملاعین که با فاضل کمال عداوت داشت و مکرّر در مجلس پادشاه در مسأله امامت، فاضل او را عاجز و خجل کرده بود، در آن قلعه ساکن و شب و روز در کمین کین فاضل بود. چون فاضل را از دور دید، در کمال شتاب به اهل قلعه خطاب نموده که: بگیرید این کافر واجب القتل مرتاب را که نزدیک است اساس اسلام را بر هم زند و مذهب رفضه را بر سایر مذاهب غالب گرداند و من از غصه این کافر بىپروا، از جان سیر شدهام و مدت هاست که در کمین قتل این هستم؛ للّه الحمد که قتل این کافر موذى، در نهایت فیروزى، روزى من شد.
پس فاضل را، در نهایت خفّت و خذلان، کشان کشان، به نزد آن بىایمان آوردند و بعد از فحش بسیار، امر نمود که فاضل را به قتل رسانند.
فاضل در باطن تضرّع به درگاه معین الضعفاء و توسل به ائمه هدى برد، گفت: اى شیخ! در شریعت عقل و نقل، احیاى اموات بهتر از اماته احیاست، چند روزى در قتل من توقف نموده و در حقّیت مذهب اهل سنت و بطلان مذهب شیعه، اقامه ادله فرمایند، شاید از برکت نفس قدسیّه شما، جناب احدیّت مرا به طریق رشاد، هدایت و ارشاد فرماید. بعد از اتمام حجت و عدم هدایت، آنچه درباره من صلاح مىدانید، از قتل و عفو مختارید.
از مرحمت حضرت ایزد دادرس، این سخن در دل آن عالم بسى اثر کرده، فاضل را گفت: من با تو در امر دین مناظره و مجادله نمىکنم؛ زیرا که قلب قاسى تو، نه از آن دل هاست که از اقامه براهین متأثر گردد؛ مرا بوزینهاى است، او را حاضر نموده، در مابین حکم مىکنم. پس امر کرد، بوزینه را در مجلس حاضر کردند و به فاضل گفت: حالا من اسماء خلفاى راشدین را مىنویسم و تو هم اسماء ائمه خود را بنویس و هر دو نوشته خود را، به دست این بوزینه مىدهیم؛ اگر این حیوان، نوشته مرا بوسیده، بالاى چشم و سر گذاشت و نوشته تو را پیچیده و به خود برداشت، آن وقت باشد که رضا به حقّیت مذهب ما و بطلان مذهب خود اذعان و اعتقاد نموده، طریقه اهل سنّت و جماعت را شعار خود نما و اگر به عکس این کردار رفتار نمود، من مذهب تشیع را اختیار و از مذهب خود برى و بیزار مىشوم.
فاضل یافت که در این جا، حیلهاى به کار برده است، در باطن تضرّع به درگاه الهى و توسل به حضرت رسالت پناهى نموده، با نهایت خاطر جمعى، راضى به آن عهد و پیمان شد. پس آن عالم، نام خلفاى ثلاثه را، در رقعهاى نوشته به دست بوزینه داد. بوزینه به آن اسماء نگاه کرده، فىالفور آب دهن بر آن انداخته و لوله ساخته، به خود برداشت!! عالم مزبور، از نهایت غیظ و خجلت، مشرف به موت گردید. پس نوبت دیگر اسماء خلفاى ثلاثه را نوشته، به آن حیوان داد، آن حیوان به نحو سابق رفتار نمود و دفعه سیم، باز نوشته به دست بوزینه داد، همان عمل سابق را، مشاهده نمود. پس با کمال تحیّر و انفعال، به فاضل گفت: تو هم نوشته خود را بده. فاضل اسماء ائمه را نوشته، به دست بوزینه داد، آن حیوان از راه تعظیم، برخاسته با دو دست آن رقعه را گرفته و بوسیده و به چشم مالیده بالاى سر گذاشت. سه نوبت این عمل را کرد، بوزینه همان تعظیم و تکریم را به عمل آورد. عالم مزبور گفت: من و تو در کنار مىنشینیم، دیگران این کار را بکنند. پس کسان دیگر نام خلفا را نوشته به بوزینه دادند، باز بوزینه آب دهن خود را انداخته و به خود برداشت، و نام ائمه هدى را تعظیم نموده، بالاى سر گذاشت.
بعد از آن که کرّات و مرّات این مقدمه در مجلس مشاهده شد، عالم مزبور فىالحال برخاسته و خود را به پاى فاضل انداخته و دست و پاى او را بوسیده، در میان آن جمع انبوه، مذهب تشیع را شعار و از طریقه تسنن تبرّى و بیزارى اختیار نموده و به زبان جهار، لعن و طعن بر خلفاى ثلاثه کرد و دیندار و دوستدار ائمه اطهار، علیهم صلوات اللَّه الملک المختار، گردیده، فاضل را تکریم بسیار نموده، در جاى خود نشانید. فاضل از این امر غریب و از این کار عجیب، متفکر و حیران مانده، چگونگى را از آن عالم سؤال فرمود. عالم مزبور گفت: چون مناظره و مجادله تو، با علماى هند و عاجز شدن همه آنها در دست تو، در خصوص مسأله امامت، مکرّر گوشزد مسلمین گردید، وهن کلّى به عقائد عوام اهل سنت، روى داد و نزدیک شد که رخنهاى به ارکان دین اسلام افتد، همه علما ممهّد (و آماده) به دفع تو بودیم و چون به مناظرات و مباحثات علمیّه، از عهده تو در آمدن امکان نداشت، در فکر آن بودیم که بلکه، به مکر و خدعه تو را عاجز و ملزم نموده باشیم، تا وقع تو در نظر عوام کمتر شود و حیلهاى که در این باب به ذهن من رسید، آن بود که این بوزینه را درآورده، در خلوت به تعلیم آن مشغول بودم، و به این طریق او را تعلیم داده بودم که هر چیزى را که من به دست خود به او مىدادم به دو دست خود گرفته مىبوسید، و به چشمهاى خود مالیده، بالاى سر مىگذاشت و هرگاه غیر از من کس دیگر، چیزى به او مىداد، لوله کرده به خود برمىداشت. دو سال متجاوز به حد تمام این عمل را تعلیم او مىکردم، به حدى ملکه کرده بود که در این عرض دو سال، متجاوز از هزار دفعه، به مقام امتحان آمدیم، تخلف و تجاوز از ملکه مذکور نکرده و هرگز عکس آن را به عمل نیاورده، مگر در این مجلس.
مدعاى من از تعلیم، آن بود که بوزینه را به مجلس شاه آورده، همین عهد و پیمان را که در این مجلس با تو کردیم، در آنجا نموده باشم و من اسماء خلفا را و تو اسماء ائمه را نوشته به دست بوزینه بدهیم و یقین داشتم که رقعه مرا، تعظیم و تکریم نموده و رقعه تو را بر خود خواهد برداشت، پس در آن وقت تو را خجل و منفعل ساخته، علم مفاخرت خواهم افراشت و در تدارک آمدن بودم که تو را گذار به این دیار افتاده، ماجرا به این نحو شد. از این که حیوان خلاف عادت و ملکه خود را بروز داد، یقینم شد که باعث این امر نشد، مگر حقّیت مذهب تو و بطلان مذهب من.
پس آن عالم اذعان و اعتقاد کامل، به مذهب امامیه نموده و جناب فاضل را، بعد از تعظیم و تکریم بىشمار و تهیه اسباب سفر، به مرافقت جمعى، به سمت قافله روان و به قافله رسانیده، معاودت نمودند و آن عالم در آن سرزمین، باعث هدایت جمعى از مردم آن دیار گردید و چون فاضل مدتى در دیار هند، توقف داشت، لهذا به فاضل هندى اشتهار یافت».
مقامات علمى؛ فاضل از فقهاى طراز اوّل شیعه وستارگان درخشان آسمان بلند فقاهت است. در بیان مقامات بلند علمى و اوج قدرت و مهارت او در فقه اهل بیت علیهمالسلام، سخن فقیه نامدار شیعه شیخ محمّد حسن نجفى صاحب «جواهر الکلام» کافى است که: اگر فاضل هندى در میان ایرانیان نبود، باور نمىکردم که فقه به دیار عجم رفته باشد. اعتماد و اعتناى صاحب جواهر بر کتاب ارجمند «کشف اللثام» فاضل به اندازهاى بوده که بدون در دست داشتن آن از نگاشتن کتاب جواهر امتناع مىورزیده است. در «مستدرک الوسائل» مىنویسد: «وکان للشیخ الفقیه صاحب «الجواهر» رحمه الله اعتماد عجیب فیه وفى فقه مؤلفه، وکان لا یکتب من «الجواهر» شیئا لو لم یحضره «کشف اللثام» حدثنى بذلک الشیخ الاستاد الشیخ عبدالحسین رحمه اللّه؛ قال: وکان یقول: لو لم یکن الفاضل فى العجم ما ظننت ان الفقه صار إلیه. وصرح فى بعض رسائله ان مؤلفاته بلغت إلى الثمانین».
اکنون به نقل کلام برخى از علما و تراجم نگاران درباره فاضل مىپردازیم:
1. شیخ عبداللّه سماهیجى در رساله «القامعة للبدعة» ضمن بیان مراتب علم و تدیّن فاضل، به رجوع مردم آن روزگار به وى اشاره نموده، که با وجود فقها و فضلاى فراوان در ایران و اصفهان، مردم به او رجوع کرده و همگان به اجتهاد و عدالت او معترف مىباشند. به اعتراف وى، در آن روزگار، تنها مجتهد مسلّم الثبوت جامع الشروط، فاضل هندى بوده است. وى مىنویسد: « العلامة الفهّامة الامین، الشیخ بهاء الدین، المعروف بالفاضل الهندى، سلّمه اللّه تعالى، مع صلاحیته و دیانته و عفته و صیانته ورجوع أهل هذا العصر إلیه، واعتمادهم علیه، لا سیما دارالسلطنة اصفهان، صینت عن حوادث الزمان، مع کثرة الفقهاء والفضلاء فیها زیادة على سائر بلاد أهل الایمان؛ وقد أقرّ الکلّ باجتهاده، وأذعنوا بعدالته وسداده؛ ولیس فى هذا العصر مجتهد غیره مسلّم الثبوت جامع الشروط».
نبوغ علمى؛ فاضل هندى در آغاز کتاب «کشف اللثام» در شرح دیباچه مصنف گفته است: «فخر المحققین قبل از ده سالگى کتب معقول و منقول را در نزد والد خود علّامه حلّى خوانده وخواستار تألیف کتاب «قواعد الاحکام» شد و این از فضل خدا مستبعد نیست؛ چرا که من فارغ التحصیل شدم از معقول و منقول وحال این که سیزده ساله نشده بودم، وشروع کردم در تصنیف وحال این که به یازده سالگى نرسیده بودم، و «منیة الحریص» را قبل از 19 سالگى نگاشتم، و تصنیف کردم پیش از آن بیش از ده کتاب از متون و شروح و حواشى [...] و ده ساله بودم که «مطوّل» و شرح «مختصر تلخیص» تفتازانى را درس مىگفتم». آثارى که فاضل قبل از 19 سالگى نگاشته عبارتند از:
1. «التمحیص» در علم بلاغت و شرح آن
2. «زبده» در اصول دین، و شرح آن
3. «الخور البریعة فى اصول الشریعة»، وشرح آن
4. «کاشف اسرار الیقین» در شرح «معالم الدین»، در علم اصول فقه
5. حواشى بر «شرح عقاید نسفیه»، در علم کلام.
فقیه محقّق شیخ اسداللّه دزفولى در کتاب «مقابس الانوار» پس از نقل کلام فاضل هندى مىنویسد: « مرا نیز در مبادى حال، همین احوال اتفاق افتاد، ولى صوارف ایام، از بلوغ مرام عایق شد، وآن صوارف زمان وحوادث دهر خوّان، تا این زمان از من مفارقت ننمودهاند».
وى مىنویسد: «و صنّف من اوائل دخوله فى العشر الثانى کتبا ورسائل و تعلیقات فى العلوم الادبیّة والاصول الدّینیّة او الفقهیّة ایضا؛ منها: ملخّص التلخیص و شرحه، کلاهما فى مجلّد صغیر جدّا، و هو موجود عندى، و لعلّه اوّل مصنّفاته. و فرغ من المعقول والمنقول ولم یکمل ثلاث عشرة سنة کما صرّح نفسه به. و هو صاحب المناهج السّویّة فى شرح الرّوضة البهیّة رأیت جملة من مجلّداتها فى العبادات و هى مبسوطة مشحونة بالفوائد والتحقیقات و تاریخ ختام کتاب الصّلاة منها سنة الثمان و ثمانین بعد الالف، فیکون عمره حینئذ خمسا و عشرین سنة [...] وقد اتّفق لى من مبادى الحال جملة ممّا یقرب ممّا اتفق له من الاحوال، لکنّه عاقنى عن بلوغ المرام صوارف الزّمان و حوادث الدّهر الخوّان، وقلّ ما فارقتنى الى هذا الاوان، واللّه المستعاذ والمستعان و الیه المشتکى و علیه التّکلان».
معاصران؛ در عصرى که فاضل در آن مىزیست علما و فضلاى بسیارى در ایران و مخصوصا اصفهان زندگى مىکرده و به افاده و ترویج علم و دین مشغول بودند. مهم این است که با وجود آن همه عالم و فقیه، فاضل هندى تفوّق و برترى بسیار چشمگیرى بر آنان یافته و به مقام افتاء و مرجعیت رسیده و پاسخ گوى مراجعات و سؤالات شیعیان از اطراف و اکناف کشور گردیده و مراتب علم و اجتهادش مورد تصدیق همگان قرار گرفته است به گونهاى که شیخ عبداللّه سماهیجى مىنویسد: «ولیس فى هذا العصر مجتهد غیره مسلّم الثبوت جامع الشروط».
در سه گزارش تاریخى به شرح زیر به معاصران فاضل اشاره شده است: 1. گزارش «وقایع السنین والاعوام» در ملحقات این کتاب چنین آمده: « در ماه مبارک رجب المرجّب سنه 1122 در روز جمعه دهم شهر مذکور، اهل علم را در مدرسه جدید سلطانى که در جنب چهارباغ اصفهان است جا دادند، و علّامة العلمائى مجتهد الزمانى امیر محمّدباقر [خاتون آبادى] [...] شروع به مباحثه [و تدریس] کردند[...] و جمیع اهل فضل در آن مجمع حاضر بودند، و نجبا و سادات و پادشاه زادگان و اهل کمال همگى حاضر شدند، و پادشاه مقرّر فرمود که اطعام پادشاهانه مرتّب ساختند و اقسام تنقّلات مهیّا فرمودند[...] و در وقت شروع [مباحثه]، به جهت رعایت آداب، عالى حضرت مجتهدالزمان [میر محمّد باقر] تکلیف کردند علّامة العلمائى آقاجمال [خوانسارى] را، تا اوّلاً ایشان شروع نمودند، و بعد از آن خود شروع کردند، و به بیانى فصیح در کمال تنقیح درس گفتند («تهذیب حدیث» و «شرح مختصر اصول» و «شرح لمعه» را شروع فرمود) و حضّار آن مجلس عالى، از فضلا:
آقا جمال[خوانسارى] و امیر محمّدصالح [خاتونآبادى] شیخالاسلام، و ملّا بهاءالدین مشهور به فاضل هندى، و ملّا محمّدجعفر و ملّا محمّدهادى [سبزوارى] اولاد ملّا محمّدباقر خراسانى علیهالرحمة، و ملّا محمّدرضا [مجلسى] ولد ملّا محمّدباقر شیخالاسلام، و ملّا محمّدحسین ولد ملّا شاه محمّد تبریزى، و شیخ زینالدین [عاملى] نواده شیخ زینالدین [شهید ثانى] صاحب «شرح لمعه»، و سایر اهل فضل».
و همچنین مینویسد:«وایضاً از وقایع، تجدید عید مولود حضرت سیّد الاوصیاء بود. پادشاه از علماء تفتیش نمود روز تولد حضرت امیرالمومنین علیهالسلام را، و چون خلافى مذکور شد از علاّمى شیخ الاسلام امیر محمّدصالح خاتون آبادى[...] پادشاه فرمود که ایشک آقاسى باشى همه علماء اعلام و مدرسین و متوسطین را اجتماع فرمودند در خانه میرزا باقر صدر خاصّه، و بعد از منازعات، آقا جمال و میر محمّدباقر سلّمهما الله، و قریب هشتاد نفر ترجیح دادند که روز ولادت آن حضرت سیزدهم رجب است. و شیخ الاسلام و پسرش میر محمّدحسین، و دامادش ملّا عبدالکریم [شوشترى] هفتم شعبان را روز ولادت آن حضرت گمان کردند[...] و پادشاه والا جاه، ترجیحِ مجمع علیه داده، سیزدهم را عید قرار داد... و این عید از مخترعات شاه سلطان حسین[...] است، نفّعه اللّه به فى الدارین. حضّار مجلس اجلاس از علماء:
آقا جمال، امیر محمّدباقر شیخ الاسلام، ملّا بهاءالدین، ملّا محمّدحسین لنبانى، ملّا محمّدحسین و ملّا محمّدکاظم پسران شاه محمّد تبریزى، و ملّا محمّد هادى و ملّا محمّدجعفر اولاد ملّا محمّدباقر خراسانى، و نظایر این جماعت».
همچنین میآورد: «در روز یکشنبه نهم شهر ذىالقعدة الحرام سنه 1115 طرف صبح، نوّاب اشرف پادشاه زمان، حضرت علّامى فهّامى[...] میر محمّدباقر [خاتونآبادى] را طلبید و تکلیف منصب شیخ الاسلامى نمود و بعد از ابرام بسیار[...] ابا نمود و به وجوه شرعیه و بیان عدم مشروعیت این شغل و ابا مقبول افتاد. و باز بعد از آن نواب اشرف فرمودند که لابدّ است شما را از ارتکاب این شغل. و بعد از آن حضرت علّامة العلمائى آقا جمال[خوانسارى] تشریف آوردند[...] باز استغاثه از او کردند در این که این شغل را به سیّد مشارالیه الزام کنند که قبول کند، و حضرت مشارالیه به عذرهاى موجّه ایشان را جواب فرمودند. حاصل این که بعد از مدّتى مدید و گفتگوهاى بسیار نواب اشرف عذر ایشان را پذیرفته، ایشان را از این منصب معاف داشتند. و بعد از آن خواستند از مشار الیه و آقا جمال که کسى را تعیین فرمایند[...].
آخرالامر مردّد شد میان چهار نفر: شیخ على[بن حسین کربلائى] مدرّس مدرسه مریم بیگم، و میرزا عبداللّه افندى، و میرزا على خان [گلپایگانى] و میر محمّد صالح خاتون آبادى.
و حضرت علّامى فهامى یگانه زمانه میر محمّدباقر سلّمه اللّه سنّ شریفش چهل و پنج سال بود[...] و حقاً که کمال مردانگى و همّت و تدیّن بود از چنین منصبى گذشتن او».
2. گزارش محّبعلى اصفهانى؛ وى در رساله «پنج صیقل» به برخى از معاصران فاضل اشاره کرده و مىنویسد: «والحال نیز فضلا در هر گوشه هستند، مثل: آقا هادى و آقا جعفر، ولدان ملّا محمّدباقر سبزوارى، و اولاد آقا رضى و آقا جمال [خوانسارى] و سیّد محمّد ولد میر محمّدباقر [خاتونآبادى] و میر محمّد خاتونآبادى که فضلا تصدیق اجتهاد او دارند، و ملّا رفیعاى گیلانى که الحال در مشهد تشریف دارند که جمیع علما اذعان به اجتهاد او دارند.
و از جمله فضلا که در این عصرند و در مراتب اجتهادند: فضیلت و کمالات پناهان، مستغنى القابان، ملّا محمّدحسین و ملّا محمّدکاظم [تبریزى] ولدان غفران پناه ملّا شاه محمّد، و ملّا محمّدقاسم هزارجریبى و آقا حسین لنبانى و میرزا جعفر خفّاف الى غیر النهایه»(جعفریان، ص99-98).
3. گزارش حزین لاهیجى؛ شیخ محمّد على حزین لاهیجى تحت عنوان «ذکر بعضى از افاضل و اعیان معاشرین» مىنویسد:« اکنون ذکر معدودى از اعیان که با این فقیر دوستى داشته، پیش از حادثه اصفهان و در آن سانحه درگذشتهاند مىنماید که از آن جمله:
1. مولاناى فاضل، میرزا عبداللّه مشهور به افندى است، به فنون متداوله ماهر و به غایت متتبّع بود و در اصفهان در جوار منزل خود مدرسهاى عمارت کرده به افاده اشتغال و روزگارى مهیا داشت.
2. دیگر سیّد فاضل میر محمّدصالح [خاتونآبادى] شیخالاسلام اصفهانى است. حاوى علوم شرعیه و روزگارى به عزت داشت. قبل از آن سانحه درگذشت و چند کس از اولادش نیز به جوهر فضل آراسته، با من مودت داشتند و قریب به حال تحریر درگذشتند.
3. دیگر: سیّد عالم، میر محمّباقر [خاتونآبادى] خلف میر اسماعیل حسینى اصفهانى است. از مشاهیر علما و در زمان سلطان مغفور نهایت عظمت و اعتبار داشت. تدریس مدرسه سلطانى به او مرجوع و به افاده مشغول بود.
4. دیگر: فاضل نحریر، میرزا کمال الدین حسین فسوى است که از استادان من بود در سنّ کهولت در ایّام محاصره به رحمت ازدى پیوست.
5. دیگر: حکیم دانشمند جامع فضائل و مرجع افاضل مولانا حمزه گیلانى است که از اعظم تلامذه فیلسوف اعظم مولانا محمّد صادق اردستانى علیه الرحمة و از اصدقاى من بوده، وى را در اواخر ایّام محاصره رحلت افتاد.
6. دیگر: مولانا محمّد رضا خلف مرحوم مولانا محمّد باقر مجلسى است. به حلیه علم و خصال حمیده آراسته به تدریس مشغول و به علو همت موصوف بود. در سانحه مذکوره با دو برادر عالى مقدار و جمعى از اولاد و اقربا که همه از معاشران و دوستان صمیم من بودند رحلت نمودند.
7. دیگر: مولاناى فاضل مولانا محمّدتقى طبسى است. وى از مشاهیر فضلا و در فنون علوم صاحب دستگاهى عظیم بود. در اصفهان توطن اختیار و به افاده اشتغال داشت و در آن حادثه به رحمت ایزدى پیوست».
شاگردان فاضل هندى؛ 1. سیّد بهاءالدین محمّد مختارى نایینى، 2. سیّد ناصرالدین احمد مختارى، 3. شیخ احمد بن حسین حلى، 4. ملّا محمّدعلى بن عبدالکریم کشمیرى، 5. محمّدعلى بن بهاء الدین محمّد فتونى عاملى نجفى،6. مولى حبیباللّه اصفهانى،7. ملّا عبدالکریم بن محمّدهادى طبسى،8. سیّد صدرالدین محمّد حسنى،9. ملّا محمّد تقى اصفهانى،10. ملّا محمّد صالح کزازى،11. سیّد علىاکبر حسنى لاریجانى و 12. ملّا محمّد نعیم طالقانى.
تألیفات؛ مهمترین آثار علمى فاضل به شرح زیر است:
1. «کشف اللثام عن قواعد الاحکام»؛ این کتاب مهمترین اثر فاضل و یکى از کتب ارزشمند شیعه در فقه استدلالى است. فاضل این اثر ارجمند و ماندگار را به عنوان شرح بر کتاب «قواعد الاحکام» علّامه حلى نگاشته است.
2. «المناهج السویّة»؛ از آثار ارزشمند فاضل در فقه استدلالى است که به صورت شرح بر «الروضة البهیة» شهید ثانى نگاشته شده است.
3. «عون اخوان الصفا»؛ تلخیص کتاب شفاى ابن سینا است.
4. «اللآلى العبقریة»؛ در شرح قصیده سیّد حمیرى. این اثر ارجمند که بیانگر اوج اقتدار و مهارت او در ادبیات عرب است اخیرا در قم به چاپ رسیده است.
5. «اجالة الفکر فى فضاء مسالة القضاء والقدر»؛ از آثار ارزشمند فاضل که در سال 1078ق در سنّ 16 سالگى وى تألیف شده است.
6. «الکوکب الدرى»
7. «حکمت خاقانیه»؛ به فارسى که براى اورنگ زیب، پادشاه بابرى هند نگاشته است.
8. «بینش غرض آفرینش»؛ رسالهاى کلامى است به فارسى که براى شاه سلطان حسین صفوى نگاشته شده است.
9. «چهار آئینه»؛
10. «نجات»؛ اثرى کلامى به زبان فارسى است که به نام شاه سلطان حسین صفوى نگاشته شده است.
11. «قراح الاقتراح»؛ این اثر تلخیص و تنقیح کتاب معروف «الاقتراح» علامه جلالالدین سیوطى است.
12. «تحدیق النظر»؛ از آثار چاپ نشده کلامى فاضل است
13. «کاشف اسرار الیقین من اصول الشرع المبین فى شرح معالم الدین»؛ در علم اصول فقه.
شعر فاضل هندى؛ وى علاوه بر تبحّر در فقه و اصول و حکمت و کلام، ادیبى بسیار پرتوان و ماهر بود. به جز کتاب «اللآلى العبقریة» که بیانگر اوج اقتدار و مهارت او در ادبیات عرب است، وى آغاز و انجام تألیفات فارسى و عربى خود را با عباراتى بسیار زیبا و ادیبانه زینت مى بخشد. در پایان برخى از کتاب هاى خود نیز اشعارى به عربى سروده و مادّه تاریخ اتمام اثر خود را محاسبه و ثبت نموده است؛ از جمله در پایان رساله «صلاة الجمعة» چنین سروده است:
فهذا ما سقینا من کؤس/ تدار براح حق من شراب
طهور من سقام الجهل صافى/ مجلّى للضباب عن الصواب
یمنّ على الافاضل بالرشاد/ و ینفض عنهم ترب ارتیاب
یکفکف عنهم جند الضلال/ و یهدیهم لعمرى والشباب
و قد کان الفراغ لیوم سبت/ و قد رکب المضیف على الذهاب
و ألف بعد سبع سنین تمّت/ و تسعون تعدّد فى الحساب
فللّه المحامد ملىء جوّ/ و ما بان الشراب من السراب
و قد رقم السطور کما تراها/ و قد نضدت مؤلّف ذا الکتاب
محمّد البهاء کفاه فخرا / بأن یدعى ولىّ أبى تراب
عفا عنه الاله کما هداه/ لارشاد وانجى من عذاب
نثر فاضل هندى؛ نمونههاى زیادى از نثر ادیبانه فاضل در خطبه یا پایان کتابهاى او به چشم مىخورد. از جمله در آغاز «زبدة العربیة» که در خردسالى نگاشته شده مىنویسد: «امّا بعد، بدان که احقّ فضایل و اقدم آن در تعظیم، تزیّن به حقایق علوم و معارف است، و تحلّى به احاطه نکت و لطایف، خصوصا علم معانى و بیان که مخبر و مبیّن نکت نظم قرآن است، وکاشف اسرار معانى فرقان است، و چون در میان کتب مصنّفه درین فنّ کتاب مطول شرح تلخیص قسم ثالث از مفتاح العلوم که تصنیف افضل المتأخرین و اکمل المتبحّرین مسعود بن عمر المشهور بسعدالدین التفتازانى، که مهارت آن عالى منزلت در جمیع علوم، سیّما در علم عربیت، اظهر من الشمس است، اشرف وانفس بود، چنانچه شاعر در مدح او گفته:
ما صنّف الناس فى علم وما جمعوا/ مثل "المطوّل" فى بحث و ایجاز
لو ادّعى قصباب السبق صاحبه/ کفى به آیة دلّت على اعجاز
لیکن چون مشتمل بود بر نکات فریده و دقایق غریبه، و فهم آن مر مبتدئین را عسیر بلکه متعذر بود، و درین اوقات، بعض از اخوان و اعوان این دیار، نزد این بنده خاکسار بى مقدار، نیازمند درگاه ربّانى، محمّد المشتهر ببهاء الاصفهانى، به مباحثه بعض از کتب متداوله، خصوصا همین کتاب اشتغال داشتند، و بعضى از اخوان را از نارسایى ایام، و ضیق اوقات، حرمان از مذاکره این کتاب، و مباحثه دقایق و نکات آن، کما هو حقه، دست مىداد؛ متوجه شد که با قصور فکر و خمول ذکر، و توزّع خاطر و تفرقه باطن و ظاهر، به سبب بُعد اوطان و مفارقت عشایر و اخوان، اقتصار بر مضمون مطالب نماید، به حذف نکات و دقایق، و سوالها وجواب ها، با سلب لباس عربى، و الباس لباس فارسى، تا بر کافه بنى نوع، سیّما مبتدئین، سهل و آسان باشد ادراک و دریافتن مطالب علم عربیت.
پس توکل بر خالق جزو و کل نموده، در آن شروع نمود، و او را به قید کتابت کشیده، به « زبدة العربیة » موسوم کرد، و دیباچه آن را مزیّن گردانید به القاب همایون حضرت اسکندر ثانى[...] ابوالظفر محیى الدین محمّد اورنگ زیب عالمگیر پادشاه غازى [...]لهذا این ذره بىمقدار و بنده خاکسار، این بضاعت مزجاة را به نظر کیمیا اثر حضرت جلالت شاه که صرّاف بازار خبرت، و نقّاد ارباب فطنت است مزیّن و مشرّف مىگرداند، امید که به شرف قبول ممکن گردد. مامول از کمال عاطفت، آن که چون بر سهو و زلل و نسیان و خلل این مقالت بى عمارت اطلاع افتد، اشاره رود تا به رقم اصلاح مزیّن فرموده، بر من کمینه مواخذه نفرمایند، و ذیل اغماض بر مزالّ اقدام اقلام اسبال فرمایند؛ فانّى بالخطایا لمعترف، وعیون الکرام عن المعایب محفوفة، والسنتهم عن المساوى محفوظة، واللّه الموفّق والمعین».
وفات؛ در «ریاض الجنة» مىنویسد: «توفّى رحمه اللّه فى الخامس و العشرین من شهر رمضان، لیلة السبت، اوّل المغرب، سنة احدى و ثلاثین بعد المائة و الالف 1131».
سنگ لوح مزار فاضل مرمر سفید است که بر روى آن عبارات فارسى مغشوش نامناسب ذیل به خط نستعلیق خوش نگاشته شده و به نوشته استاد همائى: «اغلاط واضح فاضح املایى و انشایى هم دارد و از روى این سنگ لوح و نظایرش مىتوان حدس زد که فتنه افغان بر سر مهد علوم و آداب مشرق زمین یعنى اصفهان چه آورده است؟ ». هو الحى الذى لا یموت وفات جناب مرحمت و مغفرت مآب زبده ارباب دانش و قدوه اصحاب بینش کاتب منزلات آسمانى و عارف معزلات ربّانى مرکز دایره فضیلت محور کره معرفت فخر الفضلاء والمحققین عمدة العلماء والمجتهدین نظّام قوانین شریعت قوّام ارکان طریقت ناشر قواعد شرعیه ناصر فوائد ملیّه الغریق فى بحار رحمة اللّه الازلى المحقق الاصفهانى المشهور بالفاضل الهندى طیب اللّه تربته و برّد مضجعه و حشره مع ائمة المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در شب 25 شهر رمضان المبارک من شهور سنة 1137.
مزار فاضل هندى علىرغم نداشتن بقعه و بارگاه، در طول چندین قرن مورد توجه و علاقه مردم اصفهان بوده و چنانچه آخوند گزى در«تذکرة القبور» نگاشته: « مؤمنین مخصوصا به جهت برآمدن حاجت به سر قبر او به زیارت رفته و توسل مىجویند و بلکه قبر او را اهم از تمام قبور تخت فولاد مىدانند».
خوشبختانه در سالهاى اخیر بقعه مناسبى براى این عالم بزرگ شیعه ساخته شد.
مشروح زندگی نامه
بهاءالدین محمّد فاضل هندى
از مفاخر علمى شیعه و افاضل علماى اواخر دولت صفویّه است که در تمامى علوم رسمى و فنون دینى، وحید عصر و اعجوبه دهر بود.
تولّد و خاندان؛ وى در سال 1062ق در اصفهان متولّد شد. پدرش تاج الدین حسن اصفهانى، معاصر علاّمه آقا حسین خوانسارى و از شاگردان و مجازین از ملّا حسنعلى تسترى بود. وى در سال 1098ق (سال فوت آقا حسین خوانسارى) وفات نمود.
در «وقایع السنین والاعوام» مىنویسد: «ملاّ تاجا، والد ماجد فضیلت و کمالات پناه مولانا بهاءالدین مشهور به فاضل هندى، در هشتم رجب بعد از فوت آقا حسین فوت شد. مرد طالب علمى بود مشغول به مباحثه و مطالعه و تصحیح کتب حدیث و به حال خود. قدّس اللّه روحه».
در کتابخانه آیة اللّه ریاضى نجفآباد نسخهاى ارزشمند از «قرب الاسناد» حمیرى موجود است که تاجالدین حسن اصفهانى در سال 1088ق آن را تصحیح کرده است.
در کتاب «روضات الجنات دو کتاب تفسیر «بحر الموّاج» و «شرح الکافیة» به او نسبت داده شده که هر دو از تألیفات شهابالدین احمد بن شمسالدین بن عمر دولتآبادى هندى معروف به فاضل هندى از علماى اهل سنّت است.
صاحب روضات رسالهاى دیگر را نیز به تاجالدین حسن نسبت داده در اثبات این موضوع که همسران عثمان، دختران پیامبر صلىاللّه علیه وآله نبوده بلکه فرزندان حضرت خدیجه از همسر قبلى او بودهاند.
این رساله نیز در «ریاضالعلماء» به فاضل هندى سنّى، و در نسخه کتابخانه آیة اللّه مرعشى نجفى به شیخ على محقّق کرکى منسوب شده است.
گفتنى است که یکى از معاصرین تاجالدین حسن، عالمى جلیل به نام محمّدحسین تاج بوده است. اردبیلى در «جامعالرواة»
مىنویسد:« محمّدحسین بن شمسالدین ملقّب بالتاج، جلیل القدر، عظیم المنزلة، رفیعالشأن، ثقة ثبت عین فاضل کامل دیّن عابد ورع؛ أورع أهل زمانه وأزهدهم وأتقاهم. کلّف مرارا ان یقبل وظیفة أو هبة فلم یقبل، ولم نر فى زماننا هذا تارکا للدنیا والعزة والاعتبار مثله».
در «وقایع السنین والاعوام» مىنویسد: «وفات آخوند مولانا ملّا محمّدحسین، مشهور به تاج، از طالب علمان صالح زاهد مشهور معروف پادشاه وغیره، در شب یک شنبه سیّم شهر صفر سنه هزار و صد هجرى».
اقامت فاضل در هند؛ فاضل گرانقدر اصفهانى از دوران کودکى در اثر نبوغ و امتیازات والایى که خداوند در وجود مبارکش قرار داده بود در شمار بزرگان و نوادر زمان قرار گرفت و آوازه علم و فضیلتش در همه جا پیچید. وى در سنین کودکى چند سالى به همراه پدر در هندوستان اقامت کرد و از این رو به فاضل هندى معروف شد؛ لقبى که خود نیز بدان راضى نبود. وى در هامش اجازه شاگردش سیّد ناصرالدین احمد مختارى مىنویسد: «والدى: تاجالدین حسن الأصفهانى، والاشتهار بالفاضل الهندى، ولست راضیا به، لمجیئنا منها بعد ذهابنا وجوبا إلیها، وذلک قبل أوان حلمى بکثیر، وکتب محمّد بن الحسن الأصفهانى المدعو ببهاء الدین».
علاّمه زنوزى در «ریاض الجنّة» مىنویسد: « از جمعى از ثقات علما و علماى ثقات، مسموع شد که: والد فاضل هندى، به عنوان تجارت، اکثر اوقات به سفر هند مىرفت و با اورنگ زیب، سلطان هند، ربطى داشت و در هر سفر، تحفهاى از نفایس، به سلطان مذکور مىبرد؛ و چون ولد ارشد او، فاضل هندى، در سن دوازده سالگى، در همه فنون عقلیه و نقلیه به سر حد کمال و اجتهاد رسیده بود و در آن روزها نیز، سفر هند داشت، با خود گفت: بهتر از این فرزند، تحفهاى براى اورنگ زیب، تحصیل نخواهم کرد؛ پس فاضل را برداشته، روانه هند گردید. و چون به خدمت اورنگ زیب رسید، سلطان از راه ملاطفت از او پرسید که: این دفعه از غرایب ایران چه تحفه از براى ما آوردى؟ پدر فاضل عرض کرد که: بندهزاده خود را آوردهام. سلطان را این سخن خوش نیامد که طفل دوازده ساله را از ایران به رسم تحفه به هند آوردن، لطفى ندارد!
پس بعد از چند روز، فاضل را به حضور طلبید و به حقیقت مراتب کمالات او پى برده، فحول علماى عامه را در مجلس حاضر نموده، امر فرمود که: در مسائل غامضه با این طفل مکالمه و مناظره نمایید. چند مجلس با فحول علما در علوم عقلیه و نقلیه و ادبیه، سیما در مسأله امامت گفتگو کرده، جمله را عاجز و ملزم نموده، هیچ کس از علماى آن سرزمین، صرفه از مناظره او نبردند. سلطان را رغبت تمام به فاضل به هم رسید و او را از پدرش خواهش نموده، پیش خود نگاهداشت و چون فاضل در سن دوازده سالگى بود و هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، پادشاه او را در حرم جا داده، تعلیم صبیان و نسوان مىنمود».
چنانچه علّامه زنوزى در کتاب ارزشمند و معتبر خود نگاشته، فاضل هندى در هند به تعلیم کودکان و زنان دربار اشتغال داشته است، ولى در منابع متأخر، از جمله کتاب «قصص العلماء» این مطلب را به اشتباه به دربار صفوى ربط داده و نوشتهاند:« گویند که شاه سلطان حسین صفوى از [علّامه] مجلسى کسى را خواست که عالم و غیر مکلف باشد [تا] به حرم سراى پادشاهى در آید ونسوان را تعلیم مسائل نماید، و[علّامه] مجلسى، فاضل هندى را که طفل بود فرستاد. او به تعلیم مسائل اهل حرم اشتغال نمود. پس روزى ناگاه چشم خود را گرفته و از حرم سرا بیرون آمد. از سبب آن سؤال کردند، گفت که در همان ساعت به حد بلوغ رسیدم و چشمهاى خود را گرفتم که زنان را نبینم و بیرون آمدم».
مدّت اقامت فاضل در هند؛ فاضل چندین سال در هندوستان اقامت و به تدریس اشتغال داشته است. چنان که از رساله «زبدة العربیة» او معلوم مىشود وى در آن دیار کتاب «مطوّل» تفتازانى را تدریس مىکرده و در همان زمان به تلخیص و ترجمه اثر فوق پرداخته است.
متاسفانه نسخه خطى این رساله از پایان ناقص است و تاریخ تألیف آن مشخص نیست؛ اما از رساله «اجالة الفکر» فاضل که در سال 1078ق تالیف شده بر مىآید که وى تا سال فوق که مصادف با شانزده سالگى او بوده در آن دیار سکونت داشته و به تألیف و مناظرات علمى اشتغال داشته است.
یکى از آثار کلامى فاضل کتاب «اثبات الواجب فى اثبات الواجب» است که در سال 1080ق در سن 18 سالگى فاضل تألیف و به شاه سلیمان صفوى تقدیم شده است. از سال نگارش این اثر معلوم مىشود که فاضل در سنّ 18 سالگى در ایران بوده و به تألیف اشتغال داشته؛ بنا بر این وى در فاصله 16 تا 18 سالگى از هند بازگشته است.
مناظرات فاضل هندى؛ وی در دوران اقامت در هند، مناظره شگفت انگیزى در باب امامت، با یکى از متعصّبین مذهبى آن دیار انجام داده، که تا سالها پس از وفاتش معروف و بر سر زبانها بوده، و همگان با غرابت و شگفتى از آن یاد مىکردهاند.
علّامه محدث نورى در «مستدرک الوسائل» با اشاره به این داستان و توصیف آن به کرامت آشکار، مىنویسد: «صاحب الکرامة الباهرة التى اشار الیها المحقق النحریر الشیخ اسد اللّه التسترى فى المقابیس بعد ذکره بأوصاف جمیلة و مدائح عظیمة بقوله: و نشؤه فى بدو أمره فى حال صغره فى بلاد الهند ولذا نسب الیها؛ وجرت له فیها مع المخالفین مناظرة فى الإمامة، معروفة على الألسنة، و قصة عجیبة مع قرد لبعضهم، اسطح من الأدلة، وأقطع من الأسنة»
علّامه زنوزى در «ریاض الجنة» مىنویسد:« و فاضل در صفحه ممالک هند، در فضل و علم و تبحّر و حاضرجوابى، شهرتى عظیم نمود و از اطراف و اکناف، فحول علما وارد و با فاضل مناظره در هر فن نموده، عاجز و خجل برمىگشتند و در مسأله امامت در مجالس متعدّده مناظره و علماى عامه را، عاجز از جواب نموده و عامّه ملاعین هند، به فکر دفع و قتل فاضل افتادند و قریب به شش سال، فاضل در آن جا توقف و قرار و در نزد پادشاه، نهایت تقرب و اعتبار به هم رسانید و چون به سنّ بلوغ رسید، به پادشاه گفت: من بعد به اندرون حرم رفتن من در شرع نبوى جایز نیست! هر چه پادشاه سعى کرد که: من به عفت و عصمت تو خاطر جمع هستم، راضى نشده، پا از حرم کشید و بعد از چندى، به جهت زیارت والدین از پادشاه رخصت طلبید که به ایران معاودت فرماید؛ رخصت نیافت و چون الحاح بسیار نمود، پادشاه بعد از تدارک سامان سفر و حضر، او را مرخّص و به مرافقت قافلهاى به سمت ایران روان نمود.
در منزل دوم، شبى فاضل از قافله عقب مانده، مشغول نماز شد. بعد از اتمام نماز، از عقب قافله روان شد و به سبب تاریکى شب، راه را گم کرده، حیران و سرگردان به هر طرف روان شده، در حوالى صبح از دور سوادى (سیاهى) دیده و گمان قافله کرده، به جد تمام دوید و به نزدیکى آنجا رسیده، دید که قلعهاى است در کمال استحکام و از قافله، اثرى در آن مقام پیدا نیست.
از قضا فاضل معتبرى از ملاعین که با فاضل کمال عداوت داشت و مکرّر در مجلس پادشاه در مسأله امامت، فاضل او را عاجز و خجل کرده بود، در آن قلعه ساکن و شب و روز در کمین کین فاضل بود. چون فاضل را از دور دید، در کمال شتاب به اهل قلعه خطاب نموده که: بگیرید این کافر واجب القتل مرتاب را که نزدیک است اساس اسلام را بر هم زند و مذهب رفضه را بر سایر مذاهب غالب گرداند و من از غصه این کافر بىپروا، از جان سیر شدهام و مدت هاست که در کمین قتل این هستم؛ للّه الحمد که قتل این کافر موذى، در نهایت فیروزى، روزى من شد.
پس فاضل را، در نهایت خفّت و خذلان، کشان کشان، به نزد آن بىایمان آوردند و بعد از فحش بسیار، امر نمود که فاضل را به قتل رسانند.
فاضل در باطن تضرّع به درگاه معین الضعفاء و توسل به ائمه هدى برد، گفت: اى شیخ! در شریعت عقل و نقل، احیاى اموات بهتر از اماته احیاست، چند روزى در قتل من توقف نموده و در حقّیت مذهب اهل سنت و بطلان مذهب شیعه، اقامه ادله فرمایند، شاید از برکت نفس قدسیّه شما، جناب احدیّت مرا به طریق رشاد، هدایت و ارشاد فرماید. بعد از اتمام حجت و عدم هدایت، آنچه درباره من صلاح مىدانید، از قتل و عفو مختارید.
از مرحمت حضرت ایزد دادرس، این سخن در دل آن عالم بسى اثر کرده، فاضل را گفت: من با تو در امر دین مناظره و مجادله نمىکنم؛ زیرا که قلب قاسى تو، نه از آن دل هاست که از اقامه براهین متأثر گردد؛ مرا بوزینهاى است، او را حاضر نموده، در مابین حکم مىکنم. پس امر کرد، بوزینه را در مجلس حاضر کردند و به فاضل گفت: حالا من اسماء خلفاى راشدین را مىنویسم و تو هم اسماء ائمه خود را بنویس و هر دو نوشته خود را، به دست این بوزینه مىدهیم؛ اگر این حیوان، نوشته مرا بوسیده، بالاى چشم و سر گذاشت و نوشته تو را پیچیده و به خود برداشت، آن وقت باشد که رضا به حقّیت مذهب ما و بطلان مذهب خود اذعان و اعتقاد نموده، طریقه اهل سنّت و جماعت را شعار خود نما و اگر به عکس این کردار رفتار نمود، من مذهب تشیع را اختیار و از مذهب خود برى و بیزار مىشوم.
فاضل یافت که در این جا، حیلهاى به کار برده است، در باطن تضرّع به درگاه الهى و توسل به حضرت رسالت پناهى نموده، با نهایت خاطر جمعى، راضى به آن عهد و پیمان شد. پس آن عالم، نام خلفاى ثلاثه را، در رقعهاى نوشته به دست بوزینه داد. بوزینه به آن اسماء نگاه کرده، فىالفور آب دهن بر آن انداخته و لوله ساخته، به خود برداشت!! عالم مزبور، از نهایت غیظ و خجلت، مشرف به موت گردید. پس نوبت دیگر اسماء خلفاى ثلاثه را نوشته، به آن حیوان داد، آن حیوان به نحو سابق رفتار نمود و دفعه سیم، باز نوشته به دست بوزینه داد، همان عمل سابق را، مشاهده نمود. پس با کمال تحیّر و انفعال، به فاضل گفت: تو هم نوشته خود را بده. فاضل اسماء ائمه را نوشته، به دست بوزینه داد، آن حیوان از راه تعظیم، برخاسته با دو دست آن رقعه را گرفته و بوسیده و به چشم مالیده بالاى سر گذاشت. سه نوبت این عمل را کرد، بوزینه همان تعظیم و تکریم را به عمل آورد. عالم مزبور گفت: من و تو در کنار مىنشینیم، دیگران این کار را بکنند. پس کسان دیگر نام خلفا را نوشته به بوزینه دادند، باز بوزینه آب دهن خود را انداخته و به خود برداشت، و نام ائمه هدى را تعظیم نموده، بالاى سر گذاشت.
بعد از آن که کرّات و مرّات این مقدمه در مجلس مشاهده شد، عالم مزبور فىالحال برخاسته و خود را به پاى فاضل انداخته و دست و پاى او را بوسیده، در میان آن جمع انبوه، مذهب تشیع را شعار و از طریقه تسنن تبرّى و بیزارى اختیار نموده و به زبان جهار، لعن و طعن بر خلفاى ثلاثه کرد و دیندار و دوستدار ائمه اطهار، علیهم صلوات اللَّه الملک المختار، گردیده، فاضل را تکریم بسیار نموده، در جاى خود نشانید. فاضل از این امر غریب و از این کار عجیب، متفکر و حیران مانده، چگونگى را از آن عالم سؤال فرمود. عالم مزبور گفت: چون مناظره و مجادله تو، با علماى هند و عاجز شدن همه آنها در دست تو، در خصوص مسأله امامت، مکرّر گوشزد مسلمین گردید، وهن کلّى به عقائد عوام اهل سنت، روى داد و نزدیک شد که رخنهاى به ارکان دین اسلام افتد، همه علما ممهّد (و آماده) به دفع تو بودیم و چون به مناظرات و مباحثات علمیّه، از عهده تو در آمدن امکان نداشت، در فکر آن بودیم که بلکه، به مکر و خدعه تو را عاجز و ملزم نموده باشیم، تا وقع تو در نظر عوام کمتر شود و حیلهاى که در این باب به ذهن من رسید، آن بود که این بوزینه را درآورده، در خلوت به تعلیم آن مشغول بودم، و به این طریق او را تعلیم داده بودم که هر چیزى را که من به دست خود به او مىدادم به دو دست خود گرفته مىبوسید، و به چشمهاى خود مالیده، بالاى سر مىگذاشت و هرگاه غیر از من کس دیگر، چیزى به او مىداد، لوله کرده به خود برمىداشت. دو سال متجاوز به حد تمام این عمل را تعلیم او مىکردم، به حدى ملکه کرده بود که در این عرض دو سال، متجاوز از هزار دفعه، به مقام امتحان آمدیم، تخلف و تجاوز از ملکه مذکور نکرده و هرگز عکس آن را به عمل نیاورده، مگر در این مجلس.
مدعاى من از تعلیم، آن بود که بوزینه را به مجلس شاه آورده، همین عهد و پیمان را که در این مجلس با تو کردیم، در آنجا نموده باشم و من اسماء خلفا را و تو اسماء ائمه را نوشته به دست بوزینه بدهیم و یقین داشتم که رقعه مرا، تعظیم و تکریم نموده و رقعه تو را بر خود خواهد برداشت، پس در آن وقت تو را خجل و منفعل ساخته، علم مفاخرت خواهم افراشت و در تدارک آمدن بودم که تو را گذار به این دیار افتاده، ماجرا به این نحو شد. از این که حیوان خلاف عادت و ملکه خود را بروز داد، یقینم شد که باعث این امر نشد، مگر حقّیت مذهب تو و بطلان مذهب من.
پس آن عالم اذعان و اعتقاد کامل، به مذهب امامیه نموده و جناب فاضل را، بعد از تعظیم و تکریم بىشمار و تهیه اسباب سفر، به مرافقت جمعى، به سمت قافله روان و به قافله رسانیده، معاودت نمودند و آن عالم در آن سرزمین، باعث هدایت جمعى از مردم آن دیار گردید و چون فاضل مدتى در دیار هند، توقف داشت، لهذا به فاضل هندى اشتهار یافت».
مقامات علمى؛ فاضل از فقهاى طراز اوّل شیعه وستارگان درخشان آسمان بلند فقاهت است. در بیان مقامات بلند علمى و اوج قدرت و مهارت او در فقه اهل بیت علیهمالسلام، سخن فقیه نامدار شیعه شیخ محمّد حسن نجفى صاحب «جواهر الکلام» کافى است که: اگر فاضل هندى در میان ایرانیان نبود، باور نمىکردم که فقه به دیار عجم رفته باشد. اعتماد و اعتناى صاحب جواهر بر کتاب ارجمند «کشف اللثام» فاضل به اندازهاى بوده که بدون در دست داشتن آن از نگاشتن کتاب جواهر امتناع مىورزیده است. در «مستدرک الوسائل» مىنویسد: «وکان للشیخ الفقیه صاحب «الجواهر» رحمه الله اعتماد عجیب فیه وفى فقه مؤلفه، وکان لا یکتب من «الجواهر» شیئا لو لم یحضره «کشف اللثام» حدثنى بذلک الشیخ الاستاد الشیخ عبدالحسین رحمه اللّه؛ قال: وکان یقول: لو لم یکن الفاضل فى العجم ما ظننت ان الفقه صار إلیه. وصرح فى بعض رسائله ان مؤلفاته بلغت إلى الثمانین».
اکنون به نقل کلام برخى از علما و تراجم نگاران درباره فاضل مىپردازیم:
1. شیخ عبداللّه سماهیجى در رساله «القامعة للبدعة» ضمن بیان مراتب علم و تدیّن فاضل، به رجوع مردم آن روزگار به وى اشاره نموده، که با وجود فقها و فضلاى فراوان در ایران و اصفهان، مردم به او رجوع کرده و همگان به اجتهاد و عدالت او معترف مىباشند. به اعتراف وى، در آن روزگار، تنها مجتهد مسلّم الثبوت جامع الشروط، فاضل هندى بوده است. وى مىنویسد: « العلامة الفهّامة الامین، الشیخ بهاء الدین، المعروف بالفاضل الهندى، سلّمه اللّه تعالى، مع صلاحیته و دیانته و عفته و صیانته ورجوع أهل هذا العصر إلیه، واعتمادهم علیه، لا سیما دارالسلطنة اصفهان، صینت عن حوادث الزمان، مع کثرة الفقهاء والفضلاء فیها زیادة على سائر بلاد أهل الایمان؛ وقد أقرّ الکلّ باجتهاده، وأذعنوا بعدالته وسداده؛ ولیس فى هذا العصر مجتهد غیره مسلّم الثبوت جامع الشروط».
نبوغ علمى؛ فاضل هندى در آغاز کتاب «کشف اللثام» در شرح دیباچه مصنف گفته است: «فخر المحققین قبل از ده سالگى کتب معقول و منقول را در نزد والد خود علّامه حلّى خوانده وخواستار تألیف کتاب «قواعد الاحکام» شد و این از فضل خدا مستبعد نیست؛ چرا که من فارغ التحصیل شدم از معقول و منقول وحال این که سیزده ساله نشده بودم، وشروع کردم در تصنیف وحال این که به یازده سالگى نرسیده بودم، و «منیة الحریص» را قبل از 19 سالگى نگاشتم، و تصنیف کردم پیش از آن بیش از ده کتاب از متون و شروح و حواشى [...] و ده ساله بودم که «مطوّل» و شرح «مختصر تلخیص» تفتازانى را درس مىگفتم». آثارى که فاضل قبل از 19 سالگى نگاشته عبارتند از:
1. «التمحیص» در علم بلاغت و شرح آن
2. «زبده» در اصول دین، و شرح آن
3. «الخور البریعة فى اصول الشریعة»، وشرح آن
4. «کاشف اسرار الیقین» در شرح «معالم الدین»، در علم اصول فقه
5. حواشى بر «شرح عقاید نسفیه»، در علم کلام.
فقیه محقّق شیخ اسداللّه دزفولى در کتاب «مقابس الانوار» پس از نقل کلام فاضل هندى مىنویسد: « مرا نیز در مبادى حال، همین احوال اتفاق افتاد، ولى صوارف ایام، از بلوغ مرام عایق شد، وآن صوارف زمان وحوادث دهر خوّان، تا این زمان از من مفارقت ننمودهاند».
وى مىنویسد: «و صنّف من اوائل دخوله فى العشر الثانى کتبا ورسائل و تعلیقات فى العلوم الادبیّة والاصول الدّینیّة او الفقهیّة ایضا؛ منها: ملخّص التلخیص و شرحه، کلاهما فى مجلّد صغیر جدّا، و هو موجود عندى، و لعلّه اوّل مصنّفاته. و فرغ من المعقول والمنقول ولم یکمل ثلاث عشرة سنة کما صرّح نفسه به. و هو صاحب المناهج السّویّة فى شرح الرّوضة البهیّة رأیت جملة من مجلّداتها فى العبادات و هى مبسوطة مشحونة بالفوائد والتحقیقات و تاریخ ختام کتاب الصّلاة منها سنة الثمان و ثمانین بعد الالف، فیکون عمره حینئذ خمسا و عشرین سنة [...] وقد اتّفق لى من مبادى الحال جملة ممّا یقرب ممّا اتفق له من الاحوال، لکنّه عاقنى عن بلوغ المرام صوارف الزّمان و حوادث الدّهر الخوّان، وقلّ ما فارقتنى الى هذا الاوان، واللّه المستعاذ والمستعان و الیه المشتکى و علیه التّکلان».
معاصران؛ در عصرى که فاضل در آن مىزیست علما و فضلاى بسیارى در ایران و مخصوصا اصفهان زندگى مىکرده و به افاده و ترویج علم و دین مشغول بودند. مهم این است که با وجود آن همه عالم و فقیه، فاضل هندى تفوّق و برترى بسیار چشمگیرى بر آنان یافته و به مقام افتاء و مرجعیت رسیده و پاسخ گوى مراجعات و سؤالات شیعیان از اطراف و اکناف کشور گردیده و مراتب علم و اجتهادش مورد تصدیق همگان قرار گرفته است به گونهاى که شیخ عبداللّه سماهیجى مىنویسد: «ولیس فى هذا العصر مجتهد غیره مسلّم الثبوت جامع الشروط».
در سه گزارش تاریخى به شرح زیر به معاصران فاضل اشاره شده است: 1. گزارش «وقایع السنین والاعوام» در ملحقات این کتاب چنین آمده: « در ماه مبارک رجب المرجّب سنه 1122 در روز جمعه دهم شهر مذکور، اهل علم را در مدرسه جدید سلطانى که در جنب چهارباغ اصفهان است جا دادند، و علّامة العلمائى مجتهد الزمانى امیر محمّدباقر [خاتون آبادى] [...] شروع به مباحثه [و تدریس] کردند[...] و جمیع اهل فضل در آن مجمع حاضر بودند، و نجبا و سادات و پادشاه زادگان و اهل کمال همگى حاضر شدند، و پادشاه مقرّر فرمود که اطعام پادشاهانه مرتّب ساختند و اقسام تنقّلات مهیّا فرمودند[...] و در وقت شروع [مباحثه]، به جهت رعایت آداب، عالى حضرت مجتهدالزمان [میر محمّد باقر] تکلیف کردند علّامة العلمائى آقاجمال [خوانسارى] را، تا اوّلاً ایشان شروع نمودند، و بعد از آن خود شروع کردند، و به بیانى فصیح در کمال تنقیح درس گفتند («تهذیب حدیث» و «شرح مختصر اصول» و «شرح لمعه» را شروع فرمود) و حضّار آن مجلس عالى، از فضلا:
آقا جمال[خوانسارى] و امیر محمّدصالح [خاتونآبادى] شیخالاسلام، و ملّا بهاءالدین مشهور به فاضل هندى، و ملّا محمّدجعفر و ملّا محمّدهادى [سبزوارى] اولاد ملّا محمّدباقر خراسانى علیهالرحمة، و ملّا محمّدرضا [مجلسى] ولد ملّا محمّدباقر شیخالاسلام، و ملّا محمّدحسین ولد ملّا شاه محمّد تبریزى، و شیخ زینالدین [عاملى] نواده شیخ زینالدین [شهید ثانى] صاحب «شرح لمعه»، و سایر اهل فضل».
و همچنین مینویسد:«وایضاً از وقایع، تجدید عید مولود حضرت سیّد الاوصیاء بود. پادشاه از علماء تفتیش نمود روز تولد حضرت امیرالمومنین علیهالسلام را، و چون خلافى مذکور شد از علاّمى شیخ الاسلام امیر محمّدصالح خاتون آبادى[...] پادشاه فرمود که ایشک آقاسى باشى همه علماء اعلام و مدرسین و متوسطین را اجتماع فرمودند در خانه میرزا باقر صدر خاصّه، و بعد از منازعات، آقا جمال و میر محمّدباقر سلّمهما الله، و قریب هشتاد نفر ترجیح دادند که روز ولادت آن حضرت سیزدهم رجب است. و شیخ الاسلام و پسرش میر محمّدحسین، و دامادش ملّا عبدالکریم [شوشترى] هفتم شعبان را روز ولادت آن حضرت گمان کردند[...] و پادشاه والا جاه، ترجیحِ مجمع علیه داده، سیزدهم را عید قرار داد... و این عید از مخترعات شاه سلطان حسین[...] است، نفّعه اللّه به فى الدارین. حضّار مجلس اجلاس از علماء:
آقا جمال، امیر محمّدباقر شیخ الاسلام، ملّا بهاءالدین، ملّا محمّدحسین لنبانى، ملّا محمّدحسین و ملّا محمّدکاظم پسران شاه محمّد تبریزى، و ملّا محمّد هادى و ملّا محمّدجعفر اولاد ملّا محمّدباقر خراسانى، و نظایر این جماعت».
همچنین میآورد: «در روز یکشنبه نهم شهر ذىالقعدة الحرام سنه 1115 طرف صبح، نوّاب اشرف پادشاه زمان، حضرت علّامى فهّامى[...] میر محمّدباقر [خاتونآبادى] را طلبید و تکلیف منصب شیخ الاسلامى نمود و بعد از ابرام بسیار[...] ابا نمود و به وجوه شرعیه و بیان عدم مشروعیت این شغل و ابا مقبول افتاد. و باز بعد از آن نواب اشرف فرمودند که لابدّ است شما را از ارتکاب این شغل. و بعد از آن حضرت علّامة العلمائى آقا جمال[خوانسارى] تشریف آوردند[...] باز استغاثه از او کردند در این که این شغل را به سیّد مشارالیه الزام کنند که قبول کند، و حضرت مشارالیه به عذرهاى موجّه ایشان را جواب فرمودند. حاصل این که بعد از مدّتى مدید و گفتگوهاى بسیار نواب اشرف عذر ایشان را پذیرفته، ایشان را از این منصب معاف داشتند. و بعد از آن خواستند از مشار الیه و آقا جمال که کسى را تعیین فرمایند[...].
آخرالامر مردّد شد میان چهار نفر: شیخ على[بن حسین کربلائى] مدرّس مدرسه مریم بیگم، و میرزا عبداللّه افندى، و میرزا على خان [گلپایگانى] و میر محمّد صالح خاتون آبادى.
و حضرت علّامى فهامى یگانه زمانه میر محمّدباقر سلّمه اللّه سنّ شریفش چهل و پنج سال بود[...] و حقاً که کمال مردانگى و همّت و تدیّن بود از چنین منصبى گذشتن او».
2. گزارش محّبعلى اصفهانى؛ وى در رساله «پنج صیقل» به برخى از معاصران فاضل اشاره کرده و مىنویسد: «والحال نیز فضلا در هر گوشه هستند، مثل: آقا هادى و آقا جعفر، ولدان ملّا محمّدباقر سبزوارى، و اولاد آقا رضى و آقا جمال [خوانسارى] و سیّد محمّد ولد میر محمّدباقر [خاتونآبادى] و میر محمّد خاتونآبادى که فضلا تصدیق اجتهاد او دارند، و ملّا رفیعاى گیلانى که الحال در مشهد تشریف دارند که جمیع علما اذعان به اجتهاد او دارند.
و از جمله فضلا که در این عصرند و در مراتب اجتهادند: فضیلت و کمالات پناهان، مستغنى القابان، ملّا محمّدحسین و ملّا محمّدکاظم [تبریزى] ولدان غفران پناه ملّا شاه محمّد، و ملّا محمّدقاسم هزارجریبى و آقا حسین لنبانى و میرزا جعفر خفّاف الى غیر النهایه»(جعفریان، ص99-98).
3. گزارش حزین لاهیجى؛ شیخ محمّد على حزین لاهیجى تحت عنوان «ذکر بعضى از افاضل و اعیان معاشرین» مىنویسد:« اکنون ذکر معدودى از اعیان که با این فقیر دوستى داشته، پیش از حادثه اصفهان و در آن سانحه درگذشتهاند مىنماید که از آن جمله:
1. مولاناى فاضل، میرزا عبداللّه مشهور به افندى است، به فنون متداوله ماهر و به غایت متتبّع بود و در اصفهان در جوار منزل خود مدرسهاى عمارت کرده به افاده اشتغال و روزگارى مهیا داشت.
2. دیگر سیّد فاضل میر محمّدصالح [خاتونآبادى] شیخالاسلام اصفهانى است. حاوى علوم شرعیه و روزگارى به عزت داشت. قبل از آن سانحه درگذشت و چند کس از اولادش نیز به جوهر فضل آراسته، با من مودت داشتند و قریب به حال تحریر درگذشتند.
3. دیگر: سیّد عالم، میر محمّباقر [خاتونآبادى] خلف میر اسماعیل حسینى اصفهانى است. از مشاهیر علما و در زمان سلطان مغفور نهایت عظمت و اعتبار داشت. تدریس مدرسه سلطانى به او مرجوع و به افاده مشغول بود.
4. دیگر: فاضل نحریر، میرزا کمال الدین حسین فسوى است که از استادان من بود در سنّ کهولت در ایّام محاصره به رحمت ازدى پیوست.
5. دیگر: حکیم دانشمند جامع فضائل و مرجع افاضل مولانا حمزه گیلانى است که از اعظم تلامذه فیلسوف اعظم مولانا محمّد صادق اردستانى علیه الرحمة و از اصدقاى من بوده، وى را در اواخر ایّام محاصره رحلت افتاد.
6. دیگر: مولانا محمّد رضا خلف مرحوم مولانا محمّد باقر مجلسى است. به حلیه علم و خصال حمیده آراسته به تدریس مشغول و به علو همت موصوف بود. در سانحه مذکوره با دو برادر عالى مقدار و جمعى از اولاد و اقربا که همه از معاشران و دوستان صمیم من بودند رحلت نمودند.
7. دیگر: مولاناى فاضل مولانا محمّدتقى طبسى است. وى از مشاهیر فضلا و در فنون علوم صاحب دستگاهى عظیم بود. در اصفهان توطن اختیار و به افاده اشتغال داشت و در آن حادثه به رحمت ایزدى پیوست».
شاگردان فاضل هندى؛ 1. سیّد بهاءالدین محمّد مختارى نایینى، 2. سیّد ناصرالدین احمد مختارى، 3. شیخ احمد بن حسین حلى، 4. ملّا محمّدعلى بن عبدالکریم کشمیرى، 5. محمّدعلى بن بهاء الدین محمّد فتونى عاملى نجفى،6. مولى حبیباللّه اصفهانى،7. ملّا عبدالکریم بن محمّدهادى طبسى،8. سیّد صدرالدین محمّد حسنى،9. ملّا محمّد تقى اصفهانى،10. ملّا محمّد صالح کزازى،11. سیّد علىاکبر حسنى لاریجانى و 12. ملّا محمّد نعیم طالقانى.
تألیفات؛ مهمترین آثار علمى فاضل به شرح زیر است:
1. «کشف اللثام عن قواعد الاحکام»؛ این کتاب مهمترین اثر فاضل و یکى از کتب ارزشمند شیعه در فقه استدلالى است. فاضل این اثر ارجمند و ماندگار را به عنوان شرح بر کتاب «قواعد الاحکام» علّامه حلى نگاشته است.
2. «المناهج السویّة»؛ از آثار ارزشمند فاضل در فقه استدلالى است که به صورت شرح بر «الروضة البهیة» شهید ثانى نگاشته شده است.
3. «عون اخوان الصفا»؛ تلخیص کتاب شفاى ابن سینا است.
4. «اللآلى العبقریة»؛ در شرح قصیده سیّد حمیرى. این اثر ارجمند که بیانگر اوج اقتدار و مهارت او در ادبیات عرب است اخیرا در قم به چاپ رسیده است.
5. «اجالة الفکر فى فضاء مسالة القضاء والقدر»؛ از آثار ارزشمند فاضل که در سال 1078ق در سنّ 16 سالگى وى تألیف شده است.
6. «الکوکب الدرى»
7. «حکمت خاقانیه»؛ به فارسى که براى اورنگ زیب، پادشاه بابرى هند نگاشته است.
8. «بینش غرض آفرینش»؛ رسالهاى کلامى است به فارسى که براى شاه سلطان حسین صفوى نگاشته شده است.
9. «چهار آئینه»؛
10. «نجات»؛ اثرى کلامى به زبان فارسى است که به نام شاه سلطان حسین صفوى نگاشته شده است.
11. «قراح الاقتراح»؛ این اثر تلخیص و تنقیح کتاب معروف «الاقتراح» علامه جلالالدین سیوطى است.
12. «تحدیق النظر»؛ از آثار چاپ نشده کلامى فاضل است
13. «کاشف اسرار الیقین من اصول الشرع المبین فى شرح معالم الدین»؛ در علم اصول فقه.
شعر فاضل هندى؛ وى علاوه بر تبحّر در فقه و اصول و حکمت و کلام، ادیبى بسیار پرتوان و ماهر بود. به جز کتاب «اللآلى العبقریة» که بیانگر اوج اقتدار و مهارت او در ادبیات عرب است، وى آغاز و انجام تألیفات فارسى و عربى خود را با عباراتى بسیار زیبا و ادیبانه زینت مى بخشد. در پایان برخى از کتاب هاى خود نیز اشعارى به عربى سروده و مادّه تاریخ اتمام اثر خود را محاسبه و ثبت نموده است؛ از جمله در پایان رساله «صلاة الجمعة» چنین سروده است:
فهذا ما سقینا من کؤس/ تدار براح حق من شراب
طهور من سقام الجهل صافى/ مجلّى للضباب عن الصواب
یمنّ على الافاضل بالرشاد/ و ینفض عنهم ترب ارتیاب
یکفکف عنهم جند الضلال/ و یهدیهم لعمرى والشباب
و قد کان الفراغ لیوم سبت/ و قد رکب المضیف على الذهاب
و ألف بعد سبع سنین تمّت/ و تسعون تعدّد فى الحساب
فللّه المحامد ملىء جوّ/ و ما بان الشراب من السراب
و قد رقم السطور کما تراها/ و قد نضدت مؤلّف ذا الکتاب
محمّد البهاء کفاه فخرا / بأن یدعى ولىّ أبى تراب
عفا عنه الاله کما هداه/ لارشاد وانجى من عذاب
نثر فاضل هندى؛ نمونههاى زیادى از نثر ادیبانه فاضل در خطبه یا پایان کتابهاى او به چشم مىخورد. از جمله در آغاز «زبدة العربیة» که در خردسالى نگاشته شده مىنویسد: «امّا بعد، بدان که احقّ فضایل و اقدم آن در تعظیم، تزیّن به حقایق علوم و معارف است، و تحلّى به احاطه نکت و لطایف، خصوصا علم معانى و بیان که مخبر و مبیّن نکت نظم قرآن است، وکاشف اسرار معانى فرقان است، و چون در میان کتب مصنّفه درین فنّ کتاب مطول شرح تلخیص قسم ثالث از مفتاح العلوم که تصنیف افضل المتأخرین و اکمل المتبحّرین مسعود بن عمر المشهور بسعدالدین التفتازانى، که مهارت آن عالى منزلت در جمیع علوم، سیّما در علم عربیت، اظهر من الشمس است، اشرف وانفس بود، چنانچه شاعر در مدح او گفته:
ما صنّف الناس فى علم وما جمعوا/ مثل "المطوّل" فى بحث و ایجاز
لو ادّعى قصباب السبق صاحبه/ کفى به آیة دلّت على اعجاز
لیکن چون مشتمل بود بر نکات فریده و دقایق غریبه، و فهم آن مر مبتدئین را عسیر بلکه متعذر بود، و درین اوقات، بعض از اخوان و اعوان این دیار، نزد این بنده خاکسار بى مقدار، نیازمند درگاه ربّانى، محمّد المشتهر ببهاء الاصفهانى، به مباحثه بعض از کتب متداوله، خصوصا همین کتاب اشتغال داشتند، و بعضى از اخوان را از نارسایى ایام، و ضیق اوقات، حرمان از مذاکره این کتاب، و مباحثه دقایق و نکات آن، کما هو حقه، دست مىداد؛ متوجه شد که با قصور فکر و خمول ذکر، و توزّع خاطر و تفرقه باطن و ظاهر، به سبب بُعد اوطان و مفارقت عشایر و اخوان، اقتصار بر مضمون مطالب نماید، به حذف نکات و دقایق، و سوالها وجواب ها، با سلب لباس عربى، و الباس لباس فارسى، تا بر کافه بنى نوع، سیّما مبتدئین، سهل و آسان باشد ادراک و دریافتن مطالب علم عربیت.
پس توکل بر خالق جزو و کل نموده، در آن شروع نمود، و او را به قید کتابت کشیده، به « زبدة العربیة » موسوم کرد، و دیباچه آن را مزیّن گردانید به القاب همایون حضرت اسکندر ثانى[...] ابوالظفر محیى الدین محمّد اورنگ زیب عالمگیر پادشاه غازى [...]لهذا این ذره بىمقدار و بنده خاکسار، این بضاعت مزجاة را به نظر کیمیا اثر حضرت جلالت شاه که صرّاف بازار خبرت، و نقّاد ارباب فطنت است مزیّن و مشرّف مىگرداند، امید که به شرف قبول ممکن گردد. مامول از کمال عاطفت، آن که چون بر سهو و زلل و نسیان و خلل این مقالت بى عمارت اطلاع افتد، اشاره رود تا به رقم اصلاح مزیّن فرموده، بر من کمینه مواخذه نفرمایند، و ذیل اغماض بر مزالّ اقدام اقلام اسبال فرمایند؛ فانّى بالخطایا لمعترف، وعیون الکرام عن المعایب محفوفة، والسنتهم عن المساوى محفوظة، واللّه الموفّق والمعین».
وفات؛ در «ریاض الجنة» مىنویسد: «توفّى رحمه اللّه فى الخامس و العشرین من شهر رمضان، لیلة السبت، اوّل المغرب، سنة احدى و ثلاثین بعد المائة و الالف 1131».
سنگ لوح مزار فاضل مرمر سفید است که بر روى آن عبارات فارسى مغشوش نامناسب ذیل به خط نستعلیق خوش نگاشته شده و به نوشته استاد همائى: «اغلاط واضح فاضح املایى و انشایى هم دارد و از روى این سنگ لوح و نظایرش مىتوان حدس زد که فتنه افغان بر سر مهد علوم و آداب مشرق زمین یعنى اصفهان چه آورده است؟ ». هو الحى الذى لا یموت وفات جناب مرحمت و مغفرت مآب زبده ارباب دانش و قدوه اصحاب بینش کاتب منزلات آسمانى و عارف معزلات ربّانى مرکز دایره فضیلت محور کره معرفت فخر الفضلاء والمحققین عمدة العلماء والمجتهدین نظّام قوانین شریعت قوّام ارکان طریقت ناشر قواعد شرعیه ناصر فوائد ملیّه الغریق فى بحار رحمة اللّه الازلى المحقق الاصفهانى المشهور بالفاضل الهندى طیب اللّه تربته و برّد مضجعه و حشره مع ائمة المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در شب 25 شهر رمضان المبارک من شهور سنة 1137.
مزار فاضل هندى علىرغم نداشتن بقعه و بارگاه، در طول چندین قرن مورد توجه و علاقه مردم اصفهان بوده و چنانچه آخوند گزى در«تذکرة القبور» نگاشته: « مؤمنین مخصوصا به جهت برآمدن حاجت به سر قبر او به زیارت رفته و توسل مىجویند و بلکه قبر او را اهم از تمام قبور تخت فولاد مىدانند».
خوشبختانه در سالهاى اخیر بقعه مناسبى براى این عالم بزرگ شیعه ساخته شد.