فاضل ارجمند مرحوم حاج سید احمد مرتضوى کوچکترین پسر آیةاللّه العظمى سید محمدباقر درچهاى از عمو و پدر خانم خود آیةاللّه سید مهدى درچهاى نقل کرده است. او مىگوید: عمویم فرمودند: من هیچ وقت از نظر معیشت و خورد و خوراک در نجف درمانده و معطل نشدم. مگر روز هشتم ماه محرم یکى از سالها، یک روز قبل از تاسوعا بود و ] روزهاى آینده[ به خاطر عزادارى همه جا تعطیل مىشد. راهى مغازهى بقالى شدم و چون دیر رسیدم مغازهاش را بسته بود. به مدرسه برگشتم و در فکر فرو رفتم چه کنم؟!
فردایش روز تاسوعا بود و پس فردایش روز عاشورا، روز بعدش هم مصادف با روز جمعه بود و طبعاً آن سه روز همه جا تعطیل بود، فقط چند ساعتى از روز باقى بود در فکر فرو رفتم که اگر این چند ساعت نیز بگذرد، دستم از همه جا کوتاه خواهد شد راه به جایى هم نداشتم، قدرى در مدرسه فکر کردم، فکرم به جایى نرسید، خواستم مطالعه کنم، کمکم وقت شام مىشد و شام هم نداشتم و لابد فردا و روزهاى بعدش هم به همین شکل سپرى مىشد تا این که روز شنبه شود و بتوانم از مغازه بقالى چیزى تهیه کنم. چند نوع استخاره کردم، بد آمد، استخاره کردم از مدرسه خارج نشوم و فقط در مدرسه قدم بزنم و توکل بر خدا کنم تا هر چه پیش آید، شاید طلبهاى پیدا شود و از او استمداد بطلبم. خوب آمد یک دور دور مدرسه قدم زدم و چون شب تاسوعا بود کسى از طلاب به مدرسه نیامد.
در همین اثنا مردى از آشنایان، بدون مقدمه وارد مدرسه شد و در همان حال قدم زدن دستش را روى شانه من گذاشت و دوازده دینار به من داد و با عجله از مدرسه خارج شد و فقط یک کلمه گفت که فعلاً عجله دارم، بعداً با هم صحبت مىکنیم.
من با عجله به بازار رفتم و از یکى چند مغازه باقى مانده که هنوز تعطیل نکرده بودند. همه مایحتاجم را فراهم و مازادش را هم روزهاى دیگر خرج کردم.