یکی از شاگردان مرحوم آخوند کاشی نقل میکرد:
(من گاهی اوقات به حجره آخوند میرفتم و برای ایشان قلیان درست میکردم یک وقت برف زیادی باریده بود. رفتم حجره ایشان ببینم اگر کاری داشته باشند انجام بدهم.
آخوند گفت: فلانی گرسنه ام اگر کلاجوشی باشد خیلی طالبم.
از حجره آمدم بیرون تا کشک تهیه کنم و غذا را درست کنم. تا به سالن مدرسه رسیدم دیدم در آن هوای سرد زمستانی مردی از عشایر آمده و سراغ آخوند را می گیرد. او را به حجره آخوند راهنمایی کردم. به خدمت آخوند رسید. بعد از سلام و احوالپرسی مقداری کشک که همراهش بود کنار حجره آخوند گذاشت و از آخوند خداحافظی کرد و رفت