فرزند سیّد محمّدحسین درچهاى و داماد و برادرزادة آقا سیّد محمدباقر درچهاى حدود سال 1275ش در درچه و در خانوادهاى علمى و معنوى متولّد شد و دوران کودکى را در زادگاهش سپرى کرد. در سن هفت سالگى راهى مکتبخانه گردید و در آنجا قرآن خواندن و نوشتن کتب فارسى، ریاضیات سیاق، تعلیم خط در انواع آن و حساب و هندسه را فرا گرفت. سپس جهت فراگیرى علوم حوزوى به اصفهان وارد شد و در مدرسة علمیّة نیمآورد سکونت گزید. وى پس از کسب دانش در رشتة ادبیات، وارد فقه و اصول و سایر رشتههاى علوم حوزوى شد و در این شهر سالها از محضر بزرگان آن زمان از جمله حاج آقا رحیم ارباب، شیخ على عاشقآبادى، استاد جلالالدین هماییو برخى از دیگر دانشمندان مبرّز زمان خود کسب فیض کرد و از سیّد ابوالحسن اصفهانى، حجت کوهکمرى، آقا محمدتقى خوانسارى، حاج آقا حسین بروجردى و حاج آقا رحیم ارباب اجازه، دریافت کرد.
وی پس از تحصیل به امر تدریس فقه، اصول و ادبیات و بویژه شرح لمعه در فقه پرداخت (همانجا). وى ضمن تدریس و تربیت طلاّب، به ارشاد و تبلیغ مردم نیز مىپرداخت. او در جهت تربیت و پرورش طلاّب و اهل فضل سخت مىکوشید و آنچنان در تشویق و ترغیب جوانان به آموزش علوم حوزوى و دینى و فراگیرى علوم اسلامى اصرار مىورزید که اشتیاق فوقالعادهاش زبانزد روحانیون و مردم اصفهان شده بود. زیرا او قلع و قمع روحانیون و تعطیلى مدارس علوم دینیه و مسدود کردن درهاى مساجد و هجوم به سایر مراکز دینى را از طرف حکومت ستمشاهى دیده و لمس کرده بود. بنابراین ایشان برخلاف اکثر علما که از تشویق و گرایش فرزندان خود به طلبگى و سلک روحانیت وحشت داشتند همة پنج پسرش را به طلبگى و فراگیرى دروس حوزوى متمایل کرد.
او عقیده داشت که مبارزه با طاغوت و ظلمستیزى و در نهایت زندان، زجر و تبعید و شهادت، راه بزرگان اسلام و سیره ائمه اطهار(علیهمالسلام) است و یک مبارز حقیقى باید در قدم اوّل به آنان اقتدا کند. وى از همسرى فاضله، عالمه و باتقوا برخوردار بود و با کمک همسرش، دختر سید محمدباقر درچهای نگذاشت که فرزندان و نزدیکانش در مقابل طاغوت و ظالم زمان ساکت و بىاعتنا باشند.
یکى از فرزندان ایشان، سیّد تقى درچهاى در این مورد آورده است: «تا پدرم زنده بود، او و سپس مادرم بهترین مشوّق من براى ادامه» مبارزه بودند، چرا که هر وقت از زندان آزاد مىشدم، مرا به ادامة مبارزه تشویق مىکردند، آن هم درست زمانى که اکثر روحانیون فرزندان خود را از دخالت در مبارزه و ورود آنان به سیاست منع مىکردند. او (پدرم) با نصایح و اندرزهاى خود قوت و شهامت و روحیة ما را بالا مىبرد و مرتّب سفارش به مقاومت و سرعت بخشیدن به مبارزه علیه شاه مىکرد.
فراموش نمىکنم وقتى پس از گذراندن حدود یک سال زندان و تحمّل زجرهاى سخت جسمى و روحى و التزام و تعهّدى که به عدم خروج از حوزة تهران داده بودم، مخفیانه براى دیدار پدر به اصفهان رفتم، او مرا به مسجدش فرا خواند و پس از اقامة جماعت به من دستور سخنرانى داد. قبل از سخنرانى هم، اعلامیه و دستورات جدید را که از حضرت امام برایش فرستاده بودند، به من داد و گفت به رغم نظر دشمنان اسلام و با این که باید وجودت در اینجا مخفى بماند و اکثر مستمعین نیز احتمالاً در وحشت خواهند افتاد، این پیام را روى منبر قرائت کن. پدرم با این کار، یک بار دیگر شهامت، شجاعت و دلسوزى خود را نسبت به اسلام عملاً به اثبات رساند بنده پس از دیدار اقوام و آشنایان باید هرچه سریعتر به محل اقامت اجبارى خود(تهران) باز مىگشتم که پدرم هنگام خداحافظى به جاى توصیه به احتیاط و خویشتندارى به من گفت: تقى! در مبارزه و فعالیتهاى مبارزاتى طبق دستورات امام خمینى هیچ کوتاه نیا و نترس و به راهت ادامه بده، ولى سعى کن حتىالامکان دستگیر نشوى و برو به سلامت».
برکت وجود و سخن او نافذ بود. اگرچه اهل خطابه و سخنرانى به معنى مصطلح آن نبود ولى در مسجد، جلسات عمومى و خصوصى گویندهاى قوى و پرجاذبه بود، آن هم نه به شکلى که خطابه بخواند بلکه خیلى آرام و با طمأنینه سخن مىگفت. وقتى حدیث و آیهاى مىخواند، شنونده جذب او مىشد و به گفتارش گوش دل مىسپرد و منقلب مىگشت.
وی عالمی پرهیزگار و فروتن بود. ساده زیستن و دوری از تجملات و زرق و برق دنیا را شیوة زندگی خود قرار داده و با نهایت قناعت و سادگی و بی اعتنایی به امور دنیوی می زیست. در مقابل کارهای خلاف که بویی از حرام میداد، شجاعانه و صریح میایستاد و بدون ملاحظۀ سود و زیان خود ، خلاف و خلافکار را سرزنش میکرد.
سرانجام آقا سیّد نصراللّه موسوى دُرچهاى پس از سالها تلاش در جهت تربیت طلاّب و هدایت مسلمانان در شامگاه نیمه خردادماه سال 1347ش/ هشتم ربیعالاوّل 1388ق پس از یک بیمارى کوتاه در منزل شخصىاش در درچه، نداى حق را لبیک گفت و به لقاءاللّه پیوست و پیکر او را در تکیۀ کازرونى به خاک سپردند. علما و آیات عظام گلپایگانى، نجفى مرعشى، آقا سیّد شهابالدین، علاّمه طباطبایى این فقدان را تسلیت گفتند و مجالسى در بزرگداشت وى در قم و اصفهان برگزار گردید.
مشروح زندگی نامه